چند فرهنگ باوری Multiculturalism
بسیاری از جوامع «چند فرهنگی» هستند یعنی در واقع در برگیرنده فرهنگ ها یا سبک های زندگی بسیاری هستند. برای نمونه، امپراتوری های رم و عثمانی وجود اقلیت های مذهبی و قومی در میان خودشان را تا حد زیادی روا می
نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب
مترجم: علیرضا طیب
بسیاری از جوامع «چند فرهنگی» هستند یعنی در واقع در برگیرنده فرهنگ ها یا سبک های زندگی بسیاری هستند. برای نمونه، امپراتوری های رم و عثمانی وجود اقلیت های مذهبی و قومی در میان خودشان را تا حد زیادی روا می دانستند. اما چند فرهنگ باوری به معنی این اندیشه نسبتاً تازه است که گوناگونی فرهنگی در دل یک جامعه سیاسی واحد نه تنها از دید بسیاری از دولت ها واقعیتی رواست بلکه به لحاظ تأثیرات مثبتی که دارد مطلوب است. از این گذشته، چند فرهنگ باوران نوعاً معتقدند که تنوع فرهنگی باید به مثابه یک آرمان در خط مشی های عمومی مورد بازشناسی قرار گیرد. این بازشناسی می تواند شکل های متفاوتی به خود بگیرد و حامیان آن توجیهات گوناگونی برای آن ارائه می کنند. بیش تر سیاست های چند فرهنگی دست کم در جوامع مردم سالار لیبرال به شکل های گسترده مورد پذیرش قرار گرفته است. البته برخی از شکل ها و استدلال های تندروانه آن حتی در این جوامع نیز همچنان شدیداً مورد مناقشه است. چند فرهنگ باوری در بُعد جهانی اش گاه با حقوق بشر و جهانی شدن در تعارض قرار می گیرد.
ریشه های چند فرهنگ باوری به آمیزه ای از عوامل خاص دوران نو به ویژه عوامل مربوط به سده گذشته باز می گردد. نخست، گسترش اندیشه های مردم سالاری لیبرال گروه های اجتماعی اقلیت را به کنار موقعیت اجتماعی و سیاسی فرودست تر خود و تقاضای حق برخورد و مشارکت برابر در نهادهای اصلی جوامع خودشان واداشته است. دوم، با تقویت شکاکیت اخلاقی و فشار در جهت تساهل و رواداری که خود تا حدودی نتیجه تجربه دوران نو در زمینه هزینه های بشری برده داری، استعمار و جنگ جهانی است. جزم اندیشی اخلاقی و سیاسی و تبلیغ اخلاقی و سیاست مسیحی تضعیف شده است. سوم، روند شتابان جهانی شدن اقتصاد و فناوری، جدا نگه داشتن فرهنگ های گوناگون را هرچه دشوارتر ساخته است. چهارم، پایان جنگ سرد منجر به ظهور «سیاست هویت» شده است که اغلب بر قرابت های قومی یا ملی پایه می گیرد و در دوران رقابت جهانی میان سرمایه داری و کمونیسم سرکوب شده بود.
در نتیجه این فشارها، دولت های مردم سالار لیبرال هرچه بیش تر پذیرای اقلیت های خود شده اند. آغاز این روند را می توان به جنبش تساهل مذهبی سده هفدهم که اندیشمندانی چون جان لاک (1704 -1632) و پی یر بیل (1706-1647 ) در پی جنگ های مذهبی اروپا از مدافعان آن بودند بازگرداند. در سده بیستم با تصویب قوانینی که هدف از آن ها حمایت از اقلیت ها در برابر تبعیض های ناروای سیاسی، تحصیلی و شغلی بود حقوق اقلیت ها تقویت شد.
اما چند فرهنگ باوری در معنای واقعی کلمه از این هم فراتر می رود. چند فرهنگ باوران روزگار ما، گذشته از تساهل و عدم تبعیض خواهان بازشناسی و ترویج عمومی فرهنگ اقلیت ها هستند. چند فرهنگ باوری در ضعیف ترین شکل می تواند چیزی جز سخن سرایی و ایراد خطابه های عمومی دایر بر ارزشمندی تنوع و محترم بودن اقلیت های فرهنگی برای جامعه نباشد. شکل قوی تر چند فرهنگ باوری به صورت اعطای حقوق «به ویژه» یا «گروهی» به اقلیت های جامعه است که نه همه شهروندان بلکه تنها اعضای آن گروه های خاص می توانند مدعی آن حقوق باشند. این گونه حقوق ویژه می تواند به صورت تعمیم برخی معافیت های حقوقی در مورد گروه، مانند مجاز بودن موتورسیکلت سواران سیک به سرگذاشتن دستار به جای کلاه ایمنی باشد. از این گذشته ممکن است حقوق ویژه به صورت گذاشتن فرصت های تحصیلی یا دیگر فرصت های رفاهی در اختیار اعضای یک گروه باشد، مانند فرصت های اعطا شده به مهاجران از راه رسیده ای که برای ادغام شدن در دل جامعه میزبان خود جویای کمک هستند. از سوی دیگر، ممکن است هدف نه ادغام شدن در دل جامعه بلکه حفظ فرهنگ متمایز گروه باشد. در این ارتباط، بسیاری از بومیان مدعی داشتن حقوق ویژه ای در زمینه استفاده از زمین و دیگر منابع طبیعی برای مقاصد سنتی خویش هستند. سیاست های چند فرهنگی در قوی ترین شکل خود که باز هم در مورد بومیان مصداق پیدا می کند می تواند متضمن حق گروه برای تعیین سرنوشت خود و شاید حتی برقراری یک نظام حقوقی موازی در کنار نظام حقوقی جامعه باشد.
چنین سیاست هایی گاه به دشت مناقشه برانگیزند. ممکن است اعطای حقوق ویژه با قائل شدن استحقاقاتی برای برخی شهروندان که دیگران از آن بهره ای ندارند نوعی انحراف از معیار برابری در مردم سالاری های لیبرال به نظر آیند. وانگهی برخی گروه های اقلیت معتقد به ارزش ها و روش هایی هستند که مغایر با مفاهیم حاکم حقوق بشر است: برای نمونه، محدودسازی آزادی مذهبی و دیگر آزادی ها، ختنه دختران، و حتی «قتل های شرافتی». آیا حتی آزاد اندیش ترین جوامع امروزی هم می توانند چنین رفتارهایی را بپذیرند؟
یکی از راه های توجیه سیاست های چند فرهنگی می تواند استناد به نسبی گرایی فرهنگی باشد: این نگرش که هیچ معیار اخلاقی جهان روایی وجود ندارد بلکه تنها قوانین اخلاقی خاصی داریم که مختص فرهنگ های خاص است. هرگونه داوری اخلاقی لزوماً برخاسته از چنین قوانین است و در نتیجه هیچ دلیل بی طرفانه ای وجود ندارد که یکی از این مجموعه قوانین را برتر از دیگران بدانیم. نتیجه آن که همه فرهنگ ها ارزش اخلاقی یکسانی دارند و همگی به یک اندازه در خور احترام اند. ممکن است این نگرشی انسانی و تساهل آمیز به نظر رسد ولی در واقع مبنای بسیار سستی برای تساهل و چند فرهنگ باوری است. اگر توجیهات اخلاقی کاملاً بستگی به دیدگاه فرهنگی دارند پس نمی توان از فرهنگ هایی که فرهنگ های دیگر را روا یا محترم نمی شمارند خرده گرفت.
دفاعیه قابل قبول تر برای چند فرهنگ باوری را اندیشمندان لیبرال که پای بند مفاهیم جهان روای حقوق بشر و آزادی شخصی هستند اقامه کرده اند. برجسته ترین چهره در این زمینه ویل کیملیکاست که دفاع از حقوق ویژه اقلیت های فرهنگی را موکول به این می داند که این اقلیت ها پیشاپیش استقلال عمل فردی را محترم بشمارند (kymlicka 1995). از دید کیملیکا عضویت افراد در فرهنگی شکوفا چارچوب لازم برای شناخت گزینه های زندگی شان را در اختیار آنان قرار می دهد؛ در نتیجه، دولت های لیبرال دلیل خوبی برای حمایت از فرهنگ ها به نام آزادی فردی دارند. باید حقوق ویژه را به چشم جبران وضعیت نامطلوب اعضای گروه اقلیت که در ذات موقعیت آنان مستتر است دید و نه به مثابه امتیازاتی مغایر با برابری. اما حمایت از فرهنگ ها تا حد و مرزی دارد زیرا نمی توان از رویّه های استقلال عمل فردی یعنی ارزش شالوده ساز کل این استدلال را تضعیف می کنند حمایتی به عمل آورد. در واقع کیملیکا استدلال خودش را توجیهی برای لیبرال کردن فرهنگ های غیرلیبرال می داند هرچند تأکید دارد که این کار نباید به شکل تحمیلی یا مداخله جویانه صورت گیرد زیرا شیوه های پیگیری چنین سیاستی اجازه دوراندیشی و خویشتن داری را می دهد.
نگرش کیملیکا نفوذ فوق العاده ای داشته ولی انتقادات بسیاری را نیز برانگیخته است. برخی منتقدان معتقدند که نگرش وی به حد کافی پذیرای اقلیت های غیرلیبرال نیست. بر اساس یک تفسیر، چنین گروه هایی مادام که به عضو خود اجازه ترک گروه را بسته به تشخیص خودش بدهند لازم نیست که لیبرالی شوند (kukathas 2003). انتقاد دیگر این است که یک جامعه به راستی چند فرهنگی باید قویاً مردم سالار باشد و نه فقط حقوق ویژه ای به اقلیت های فرهنگی اعطا کند بلکه باید تضمین کند که این اقلیت ها در تدوین مقررات حاکم بر خودشان مشارکت فعال داشته باشند (parekh 2000). از سوی دیگر، برخی مفسران معتقدند که کیملیکا در برابر سنت های فرهنگی که اغلب سرکوب گرانه، نابرابرخواه، و پدرسالارانه اند بیش از حد کوتاه میآید. قوی ترین انتقادات در این راستا را برایان بری مطرح ساخته است که بیش تر نوشته های ناظر بر چند فرهنگ باوری را انحرافی زیان بار از ابعاد مهم تر عدالت اجتماعی می داند (Barry 2001).
در سطح جهانی، چند فرهنگ باوری به ویژه دو مشکل را پیش می آورد. مشکل نخست همان امکان تعارض پیدا کردن با حقوق بشر است که پیش از این خاطر نشان ساختیم. در این ارتباط، بیش تر نگاه ها متوجه بحث بر سر ارزش های آسیایی است که در چارچوب آن برخی مدعی اند خود اندیشه حقوق بشر به شکل بارزی غربی است و اخلاق به راستی جهانی باید هنجارهای «آسیایی» را هم که به جای آزادی بر نظم تأکید دارند در خود جذب و هضم کند (Bell 2001). مشکل دوم، وجود اختلاف نظر قابل ملاحظه، در این باره است که آیا جهانی شدن بر گوناگونی فرهنگی افزوده یا از آن کاسته است. برخی نویسندگان جهانی شدن فرهنگ را ذاتاً همگون کننده و موجب سلطه جهانی فرهنگ غرب می دانند حال آن که برخی دیگر معتقدند جهانی شدن به ناگزیر واکنشی منفی ایجاد می کند که طی آن «فرهنگ جهانی آمریکایی» با ضد خود به صورت «جهاد» مواجه می شود (Barber 1995).اما دیگرانی هم هستند که تأکید دارند جهانی شدن به ایجاد شخصیت ها و جوامع «دروگه» ای گراش دارد که ممکن است بر گوناگونی فرهنگ بیفزایند (Scholte 2000).
ـــ دولت ملی؛ قومیت؛ ملت گرایی
-2001 Barry,B.Culture and Equality,Cambridge:Polity
-2001 Bell,D.A.East Meets West:Human Rights and Democracy in East Asia,Princeton,NJ:Princeton University Press.
-2003 Kukathas,C.The Liberal Archipelago:a Theory of Diversity and Freedom,Oxford:Oxford University Press.
-1995 Kymlicka,W.Multicultural Citizenship,Oxford:Oxford University Press.
-2000 Parekh,B.Rethinking Multiculturalism:Cultural Deiversity And Political Theory,Cambridge,MA:Harvard University Press.
-2000 Scholte,J.Globalization:A Critical Introduction,Basingstoke:Palgrave.
جورج کرودر
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
ریشه های چند فرهنگ باوری به آمیزه ای از عوامل خاص دوران نو به ویژه عوامل مربوط به سده گذشته باز می گردد. نخست، گسترش اندیشه های مردم سالاری لیبرال گروه های اجتماعی اقلیت را به کنار موقعیت اجتماعی و سیاسی فرودست تر خود و تقاضای حق برخورد و مشارکت برابر در نهادهای اصلی جوامع خودشان واداشته است. دوم، با تقویت شکاکیت اخلاقی و فشار در جهت تساهل و رواداری که خود تا حدودی نتیجه تجربه دوران نو در زمینه هزینه های بشری برده داری، استعمار و جنگ جهانی است. جزم اندیشی اخلاقی و سیاسی و تبلیغ اخلاقی و سیاست مسیحی تضعیف شده است. سوم، روند شتابان جهانی شدن اقتصاد و فناوری، جدا نگه داشتن فرهنگ های گوناگون را هرچه دشوارتر ساخته است. چهارم، پایان جنگ سرد منجر به ظهور «سیاست هویت» شده است که اغلب بر قرابت های قومی یا ملی پایه می گیرد و در دوران رقابت جهانی میان سرمایه داری و کمونیسم سرکوب شده بود.
در نتیجه این فشارها، دولت های مردم سالار لیبرال هرچه بیش تر پذیرای اقلیت های خود شده اند. آغاز این روند را می توان به جنبش تساهل مذهبی سده هفدهم که اندیشمندانی چون جان لاک (1704 -1632) و پی یر بیل (1706-1647 ) در پی جنگ های مذهبی اروپا از مدافعان آن بودند بازگرداند. در سده بیستم با تصویب قوانینی که هدف از آن ها حمایت از اقلیت ها در برابر تبعیض های ناروای سیاسی، تحصیلی و شغلی بود حقوق اقلیت ها تقویت شد.
اما چند فرهنگ باوری در معنای واقعی کلمه از این هم فراتر می رود. چند فرهنگ باوران روزگار ما، گذشته از تساهل و عدم تبعیض خواهان بازشناسی و ترویج عمومی فرهنگ اقلیت ها هستند. چند فرهنگ باوری در ضعیف ترین شکل می تواند چیزی جز سخن سرایی و ایراد خطابه های عمومی دایر بر ارزشمندی تنوع و محترم بودن اقلیت های فرهنگی برای جامعه نباشد. شکل قوی تر چند فرهنگ باوری به صورت اعطای حقوق «به ویژه» یا «گروهی» به اقلیت های جامعه است که نه همه شهروندان بلکه تنها اعضای آن گروه های خاص می توانند مدعی آن حقوق باشند. این گونه حقوق ویژه می تواند به صورت تعمیم برخی معافیت های حقوقی در مورد گروه، مانند مجاز بودن موتورسیکلت سواران سیک به سرگذاشتن دستار به جای کلاه ایمنی باشد. از این گذشته ممکن است حقوق ویژه به صورت گذاشتن فرصت های تحصیلی یا دیگر فرصت های رفاهی در اختیار اعضای یک گروه باشد، مانند فرصت های اعطا شده به مهاجران از راه رسیده ای که برای ادغام شدن در دل جامعه میزبان خود جویای کمک هستند. از سوی دیگر، ممکن است هدف نه ادغام شدن در دل جامعه بلکه حفظ فرهنگ متمایز گروه باشد. در این ارتباط، بسیاری از بومیان مدعی داشتن حقوق ویژه ای در زمینه استفاده از زمین و دیگر منابع طبیعی برای مقاصد سنتی خویش هستند. سیاست های چند فرهنگی در قوی ترین شکل خود که باز هم در مورد بومیان مصداق پیدا می کند می تواند متضمن حق گروه برای تعیین سرنوشت خود و شاید حتی برقراری یک نظام حقوقی موازی در کنار نظام حقوقی جامعه باشد.
چنین سیاست هایی گاه به دشت مناقشه برانگیزند. ممکن است اعطای حقوق ویژه با قائل شدن استحقاقاتی برای برخی شهروندان که دیگران از آن بهره ای ندارند نوعی انحراف از معیار برابری در مردم سالاری های لیبرال به نظر آیند. وانگهی برخی گروه های اقلیت معتقد به ارزش ها و روش هایی هستند که مغایر با مفاهیم حاکم حقوق بشر است: برای نمونه، محدودسازی آزادی مذهبی و دیگر آزادی ها، ختنه دختران، و حتی «قتل های شرافتی». آیا حتی آزاد اندیش ترین جوامع امروزی هم می توانند چنین رفتارهایی را بپذیرند؟
یکی از راه های توجیه سیاست های چند فرهنگی می تواند استناد به نسبی گرایی فرهنگی باشد: این نگرش که هیچ معیار اخلاقی جهان روایی وجود ندارد بلکه تنها قوانین اخلاقی خاصی داریم که مختص فرهنگ های خاص است. هرگونه داوری اخلاقی لزوماً برخاسته از چنین قوانین است و در نتیجه هیچ دلیل بی طرفانه ای وجود ندارد که یکی از این مجموعه قوانین را برتر از دیگران بدانیم. نتیجه آن که همه فرهنگ ها ارزش اخلاقی یکسانی دارند و همگی به یک اندازه در خور احترام اند. ممکن است این نگرشی انسانی و تساهل آمیز به نظر رسد ولی در واقع مبنای بسیار سستی برای تساهل و چند فرهنگ باوری است. اگر توجیهات اخلاقی کاملاً بستگی به دیدگاه فرهنگی دارند پس نمی توان از فرهنگ هایی که فرهنگ های دیگر را روا یا محترم نمی شمارند خرده گرفت.
دفاعیه قابل قبول تر برای چند فرهنگ باوری را اندیشمندان لیبرال که پای بند مفاهیم جهان روای حقوق بشر و آزادی شخصی هستند اقامه کرده اند. برجسته ترین چهره در این زمینه ویل کیملیکاست که دفاع از حقوق ویژه اقلیت های فرهنگی را موکول به این می داند که این اقلیت ها پیشاپیش استقلال عمل فردی را محترم بشمارند (kymlicka 1995). از دید کیملیکا عضویت افراد در فرهنگی شکوفا چارچوب لازم برای شناخت گزینه های زندگی شان را در اختیار آنان قرار می دهد؛ در نتیجه، دولت های لیبرال دلیل خوبی برای حمایت از فرهنگ ها به نام آزادی فردی دارند. باید حقوق ویژه را به چشم جبران وضعیت نامطلوب اعضای گروه اقلیت که در ذات موقعیت آنان مستتر است دید و نه به مثابه امتیازاتی مغایر با برابری. اما حمایت از فرهنگ ها تا حد و مرزی دارد زیرا نمی توان از رویّه های استقلال عمل فردی یعنی ارزش شالوده ساز کل این استدلال را تضعیف می کنند حمایتی به عمل آورد. در واقع کیملیکا استدلال خودش را توجیهی برای لیبرال کردن فرهنگ های غیرلیبرال می داند هرچند تأکید دارد که این کار نباید به شکل تحمیلی یا مداخله جویانه صورت گیرد زیرا شیوه های پیگیری چنین سیاستی اجازه دوراندیشی و خویشتن داری را می دهد.
نگرش کیملیکا نفوذ فوق العاده ای داشته ولی انتقادات بسیاری را نیز برانگیخته است. برخی منتقدان معتقدند که نگرش وی به حد کافی پذیرای اقلیت های غیرلیبرال نیست. بر اساس یک تفسیر، چنین گروه هایی مادام که به عضو خود اجازه ترک گروه را بسته به تشخیص خودش بدهند لازم نیست که لیبرالی شوند (kukathas 2003). انتقاد دیگر این است که یک جامعه به راستی چند فرهنگی باید قویاً مردم سالار باشد و نه فقط حقوق ویژه ای به اقلیت های فرهنگی اعطا کند بلکه باید تضمین کند که این اقلیت ها در تدوین مقررات حاکم بر خودشان مشارکت فعال داشته باشند (parekh 2000). از سوی دیگر، برخی مفسران معتقدند که کیملیکا در برابر سنت های فرهنگی که اغلب سرکوب گرانه، نابرابرخواه، و پدرسالارانه اند بیش از حد کوتاه میآید. قوی ترین انتقادات در این راستا را برایان بری مطرح ساخته است که بیش تر نوشته های ناظر بر چند فرهنگ باوری را انحرافی زیان بار از ابعاد مهم تر عدالت اجتماعی می داند (Barry 2001).
در سطح جهانی، چند فرهنگ باوری به ویژه دو مشکل را پیش می آورد. مشکل نخست همان امکان تعارض پیدا کردن با حقوق بشر است که پیش از این خاطر نشان ساختیم. در این ارتباط، بیش تر نگاه ها متوجه بحث بر سر ارزش های آسیایی است که در چارچوب آن برخی مدعی اند خود اندیشه حقوق بشر به شکل بارزی غربی است و اخلاق به راستی جهانی باید هنجارهای «آسیایی» را هم که به جای آزادی بر نظم تأکید دارند در خود جذب و هضم کند (Bell 2001). مشکل دوم، وجود اختلاف نظر قابل ملاحظه، در این باره است که آیا جهانی شدن بر گوناگونی فرهنگی افزوده یا از آن کاسته است. برخی نویسندگان جهانی شدن فرهنگ را ذاتاً همگون کننده و موجب سلطه جهانی فرهنگ غرب می دانند حال آن که برخی دیگر معتقدند جهانی شدن به ناگزیر واکنشی منفی ایجاد می کند که طی آن «فرهنگ جهانی آمریکایی» با ضد خود به صورت «جهاد» مواجه می شود (Barber 1995).اما دیگرانی هم هستند که تأکید دارند جهانی شدن به ایجاد شخصیت ها و جوامع «دروگه» ای گراش دارد که ممکن است بر گوناگونی فرهنگ بیفزایند (Scholte 2000).
ـــ دولت ملی؛ قومیت؛ ملت گرایی
خواندنی های پیشنهادی
-1995 Barber,B.Jihad vs McWorld,New York:Ballantine.-2001 Barry,B.Culture and Equality,Cambridge:Polity
-2001 Bell,D.A.East Meets West:Human Rights and Democracy in East Asia,Princeton,NJ:Princeton University Press.
-2003 Kukathas,C.The Liberal Archipelago:a Theory of Diversity and Freedom,Oxford:Oxford University Press.
-1995 Kymlicka,W.Multicultural Citizenship,Oxford:Oxford University Press.
-2000 Parekh,B.Rethinking Multiculturalism:Cultural Deiversity And Political Theory,Cambridge,MA:Harvard University Press.
-2000 Scholte,J.Globalization:A Critical Introduction,Basingstoke:Palgrave.
جورج کرودر
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}